مسافر کـــــوی حجاز
در آرزوی تو ، همه جانم نیاز شــــــد
دســـت دعای من ، به نیازت فراز شد
کی می رسـی؟ ، که در طلبت جان عاشقم
هر نیمه شب ، مسافر کـوی حجاز شد
جانا بیا و فرش عدالت بگســـــــــتران
فرشــی که خامه اش ، عمل اهل راز شد
پنهان نبوده ای ، ز نظر های عاشـــقان
چشمان عاشقان ، به جمال تو باز شـــد
چندی نشســــته ام که در آیی ز در، اگر
امضا کنند نامه و، صـــادر جــــواز شد
یادت چو نور، وقت نماز از دلم گذشــت
سیلی رسید و، دل همه سوز و گــداز شد
از دشت گرم حادثه ها، با وضو گذشــت
رقصید و رفت و موجب اوج نماز شـــد
مصطفی معارف 24/7/90 تهران
:: برچسبها:
مسافر کـــــوی حجاز ,
رقصید ,
:: بازدید از این مطلب : 395
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10